۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

من دشمن بودم خودم هم نمی دونستم!

در منطق الطیر عطار پرندگان در جستجوی "سیمرغ" پادشاه مرغان به سوی قله قاف پرواز می کنند. پس از تحمل مرارت های فراوان و از دست دادن یاران بسیار، از آن خیل عظیم فقط سی پرنده به قله میرسند اما اثری از پادشاه (سیمرغ) نمی یابند. رنجور و نا امید از جستجوی بیحاصل ندایی غیبی آنان را بشارت میدهد که"سیمرغ" همان شما (سی مرغ) هستید که این تمثیلی است از جستجوی خداوند که بزرگان عرفان گفتند خدا را در آسمان ها مجوئید، بلکه او از رگ گردن به شما نزدیکتر است که حلاج گفت اناالحق . سی سال بزرگان نظام از دشمن و خطرات هولناکش گفتند. آنقدر که ما خواستیم او را ببینیم و بشناسیم وبه مقابله برخیزیم. روزی که با برادر و خواهرم در جستجوی رای مان که دشمن آن را دزدیده بود به خیابان رفتیم، چون بزرگان نظام سالم بودن انتخابات را ضمانت کرده بودند ما فهمیدیم که کار کار دشمن است. در خیابان نیروهای نظامی را با انواع لباس ها و حتی با لباس های خودمانی و با بهترین افزارهای جنگ خیابانی دیدیم و قوت قلبی گرفتیم که تنها نیستیم و این نیروها هم در جستجوی رای ما به کمک ما آمده اند تا ما را مقابل دشمن یاری دهند. منتظر بودیم که این نیروها به سوی دشمن که ما نمیدانستیم کجاست شلیک کنند که برادرم با نخستین تیر این ها به خون خویش غلطید، خواهرم مبهوت این صحنه فریاد زد: باید دشمن را بزنید سلاحها فقط به سوی دشمن شلیک می کنند. گلوی او را نشانه رفتند و من سر درگم به اطراف نگاه کردم و فهمیدم دشمن نزدیک است. دشمن برادرم بود. دشمن خواهرم بود. دشمن خود من بودم. دشمن... نزدیک بود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ