۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

من آن سبزم که رستن را تو آخر بردی از یادم چه ساده هستی خود را به پای سادگی دادم

سلام آقای مهندس میدونم حال و روزتون از ما بهتر نیست اما دیگه نتونستم خودمو نگه دارم، جناب مهندس موسوی عزیز بنده حقیر برای هر اعدامی دلم لرزید و دستم نوشت اما برای این جنایت اخیر آنقدر به قول بچه ها خفن بود که صدای همه دراومد و کار بنده ساده شد و هیچی ننوشتم چون حتی حضرتعالی هم صداتون دراومد اما امروز خبری شنیدم که واقعا دلم به حال شما سوخت واقعا سوخت...
شنیدم این دادستان تازه وارد که بجای اون دادستان متجاوز اومده دهنشو باز کرده و هرچی دلش خواسته گفته، گفته میخواد از تو هم اعتراف بگیره، گفته میخواد صدای تو هم خفه بشه و اگه نشه خودش خفش میکنه، خلاصه گفته داداش موی دماغمون نشو برو پی کارت.
این چیزارو که شنیدم خودمو یک لحظه گذاشتم جای شما آقای مهندس، دیدم خیلی زور داره که تمام این آدما یه روزی زیر بلیط شما بودن حالا تا آخورشون پر شد برات دم درآوردن و شاخ شدن و بدتر از همه اینکه زورتم بهشون نمیرسه.
حاج آقا کروبی هم یادمه یه بار از دست این لاریجانی (ملا نصرالدین) به ستوه اومد و گفت آخه بچه جون زمانی که ما داشتیم انقلاب میکردیم تو داشتی تو بغل مامانت شیر میخوردی حالا چی شده ما شدیم ضد انقلاب تو شدی مدافع انقلاب؟
حالا این حکایت واسه شما هم اتفاق افتاده جناب آقای مهندس عزیز و به نظر من مقصر هم خودتونید که اجازه دادید کار به اینجا بکشه. من کاری ندارم خودتون خوب بودید یا نبودید (که البته به نظر من نبودید) اما به یک چیز ایمان دارم که واقعا دلتون میخواست کشور پیشرفت کنه و همه رو ولو به زور ببرید بهشت، که البته از ساده لوحی شما انقلابیون بود شما فکر میکردید اقتصاد واسه الاغه اما این تئوری شما شکست مفتضحانه ای خورد و نتیجه اش رو دارید میبینید.
حالا این شعر چقدر به حال و روز شما میخوره: من آن سبزم که رستن را تو آخر بردی از یادم*** چه ساده هستی خود را به پای سادگی دادم

۲ نظر:

  1. اصلا با نظراتت موافق نیستم. موسوی مردانه در برابر این هجمه ها ایستاده تا آیندگان بدانند که مردی بود که آبروی ایرانیان رو خرید.

    پاسخحذف